از وقتی چشم باز کردم در جاده ای عریض و طویل قدم برمیداشتم.
موجی از جمعیت در اطرافم میدویدند.
سرعت قدم هام رو تند کردم تا از اونا عقب نمونم.
به اواسط جاده رسیدم.
احساس خستگی کردم.
از یکی که جلوتر از من میدوید پرسیدم:
این جاده به کجا میره؟
گفت:
مسابقه است!
گفتم:
چه مسابقه ای؟! جایزه ش چیه؟!
گفت:
اینقدر نپرس! فقط بدو!
و باز دویدم...
از خیلی ها این سوال رو پرسیدم ولی ...
هنوز میدوم
چون فشار پشت سری ها منو به جلو هل میده و نمی خوام زیر دست و پاشون له بشم!
میدوم تا به خط پایان فرضی جاده برسم و پاداشی خیالی دریافت کنم!
ولی هنوز کسی به من نگفته:
چرا باید بدوم؟!