La belle indifference

بی تفاوت زیبا

La belle indifference

بی تفاوت زیبا

اذان عصر

امروز عصر نشسته بودم

هوا روشن بود

یهو شنیدم که از مسجدی که گنبدش از پنجره دیده میشد صدای اذان میاد!

تعجب کردم

یاد این مطلب افتادم که در بلاد غربت وقتی یه حادثه ای پیش میاد بی وقت و موقع ناقوس کلیسا به صدا درمیاد!

اما...

یهو یادم اومد این اذان عصر به وقت خواف هست!

بله...

امروز صبح وارد خواف شدم و حکم شروع به کارم رو در شبکه بهداشت و درمان گرفتم

البته نه در خود خواف!

بلکه در سنگان!

شهر عجیبیه

پیرمردها با ریش بلند و بدون سبیل!

با پیراهن بلند و شال سر

خونه های گلی وسط شهر!

و چرای گوسفندان!

عصر بعد از کاهش دمای هوا رفتم تو شهر قدم بزنم و خرید کنم

ظاهرآ قیافه مانتوئی من خیلی تابلو هست که اینجائی نیستم!

چند روز پیش که با عطیه رفته بودیم سجاد قدم بزنیم بس که این مانتو به قول عطیه حاج خانومیه(!) یکی گفت: این با مامانش اومده!

اما امروز به همین مانتو و مقنعه جلو کشیده مردم خواف فکر میکردن من از لوس آنجلس اومدم!

عجب دوره زمونه ای شده!